به یاد آقاجونم....
بسم رب الحسین شنبه ...27/8/1391-ساعت1بعد از نیمه شب سلام بر حسین تشنه لب....امشب خیلی خوب بود...همه جا سیاهپوش بود...ماهم رفتیم مسجد خوزستانیا...دلم باز شد...اشک که میریزی دلت عجیب باز میشه...عجب حلاوتی...فاطمه بغض میکرد میگفت مامان تو رو خدا گریه نکن...منهم میخندیدم تا گریه نکنه....سینه که میزدن فاطمه نگاه میکرد و اون هم سینه میزد....ای خدا این روضه ها و اشکها رو اسباب عاقبت بخیری خودمون وو بچه هامون کن....اونا رو هم جیره خوار اهل بیت بزار...یا اباعبدالله دستمون و بگیر.... همیشه تو محرم یاد پدر بزرگم میافتم...خیلی عاشق بود...پیر غلام امام حسین بود...از وقتی که خوب و بد رو شناختم و آقاجونم(پدر مادرم...
نویسنده :
مامان مهربان فاطمه و علی کوچولو
2:15